۱۳۸۹ مرداد ۱۶, شنبه

امام حسین (ع) :اگر آنچه را به تو میگویم از سوی من به مروان ابلاغ نکنی چوچو*** فلان مادرت را خورده باشی!

طبقات

جلد پنجم

صفحه 65-66

محمدبن سعد کاتب واقدی

(230-168 هجری قمری)

این تاریخ نامه از جهت نزدیکی زمان حیات مورخ به تاریخ وقایع مهم اسلامی قابل تامل است.

اسماعیل بن ابراهیم اسدی از عون ، از عمیربن اسحاق به ما خبر داد که میگفته است* مروان شش سال امیر ما در مدینه بود و هر جمعه به منبر به علی (ع) دشنام میداد . پس از آن از کار بر کنار شد و سعد ابن عاص به حکومت گماشته شد و او علی را دشنام نمیداد . سپس او عزل شد و مروان به حکومت برگشت و همچنان علی را دشنام میداد. به امام حسن گفته میشد آیا نمی شنوی که این مرد چه میگوید؟و او پاسخ نمی داد. گوید: امام حسن هر جمعه به مسجد می آمد و به حجره پیامبر میرفت و همان جا می نشست و از حجره بیرون می امد و نماز میگزارد و به خانه و پیش خانواده اش بر می گشت. گوید : مروان به این اندازه هم بسنده نکرد و کسانی را با پیام دشنام و ناسزا به خانه حسن می فرستاد. روزی ما حضور حسن بودیم ، گفته شد فلان کس بر در خانه است و اجازه میخواهد. فرمود اجازه اش دهید هر چند به خدا سوگند گمان میکنم برای بدی و آزار آمده است. و چون درآمد گفت : ای حسن! من از پیش سلطان و با تصمیم او پیش تو آمده ام . حسن فرمود : بگو . گفت : مروان در جستجوی مثل در باره تو و علی بود اینک میگوید، همه دشنام ها سه بار نثار علی و تو باد. مثل تو را مثل استر (قاطر) می بینم که چون به او گویند پدرت کیست؟ میگوید مادرم اسب است.

حسن فرمود پیش مروان برگرد و بگو به خدا سوگند من دشنامت نمیدهم تا با مقابله چیزی از گناه تو کاسته نشود. وعده گاه من و تو در محضر پروردگار. اگر راست میگویی خداوند به راستی تو پاداشت دهاد و اگر دروغگویی انتقام خدا دشوار تر است. خداوند جد مرا گرامی تر از آن داشته است که مصداق آن مثل باشد و مثل من استر نیست.

آن مرد از خانه بیرون رفت و همینکه به دهلیز رسید ، حسین (ع) او را دید و از او پرسید برای چه کار آمده است؟ گفت پیامی آوردم و گزاردم حسین فرمود: به خدا سوگند اگر پیام خود را که آورده ای به من ندهی دستور میدهم چندان تو را بزنند که نفهمی چه هنگام از تو دست بر میدارند، اینک میان خانه برگرد. آن مرد برگشت همینکه امام حسن او را دید به حسین فرمود: رهایش کن. حسین فرمود : نمیتوانم این کار را انجام دهم . پرسید چرا گفت سوگند خورده ام. امام حسن به ان مرد گفت : اینک که پاقشاری میکند به او بگو. چون سخن فرستاده مروان تمام شد، امام حسین گفت: ای فلان ! اگر آنچه را به تو میگویم از سوی من به مروان ابلاغ نکنی چوچوله فلان مادرت را خورده باشی! به او بگو آنچه گفته ای نثار خودت و پدرت و خویشاوندانت باد.وانگهی تو نمیتوانی شانه از زیربار لعنتی که رسول خدا فرموده است راست کنی. گوید: فرستاده نه تنها پیام امام حسین را رساند که چیزی بران افزود.



 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

نظر شما کمک به ایجاد دموکراسی میکنه
همه با هم یک کشور با نظرات متفاوت و آزاد میسازیم